سلام
مدت هاست که برایت ننوشته ام. از یادت غافل شده ام. نه تنها تو که از یاد تمام دوستان شهیدت غافل شده ام. دوستان شهیدی که روزی دوستان من نیز بودند ولی دنیای پر فریب و نیرنگی که شیفته ی آن شدم شما را از من جدا کرد و من حتی از خودم نیز غافل شدم و دریای موّاج ... مرا به اعماق خود فرو برد.
روزگار غریبی است ...
حتی همرزمانت تو و دوستان شهیدت را فراموش کرده اند. حتی برای بچه مذهبی های ...
مگر همین شش سال پیش نبود که بعد از گذشت شانزده سال از شهادتت پیکر پاکت را صحیح و سالم از بعثی ها تحویل گرفتند و در گلزار شهدای قم به خاک سپردند.
آن موقع ها خیلی ها از تو می گفتند. از جنازه ی سالمی که تلاش عراقی ها که از رسوایی شان می ترسیدند، برای نابودی جنازه ات بی فایده بود. جنازه ای که پس ازشانزده سال، سالم و معطّر به وطن بازگشت.
این روزها اگر از شما صحبت کنیم ما را متهم به مرده پرستی می کنند. خیلی ها شما را حتی شهید هم نمی دانند. آنها ادعا می کنند که جنگ ایران و عراق فقط برادر کشی بود چون هر دو گروه مسلمان بودند. با این حساب احتمالا شهدای کربلا را نیز قبول ندارند، زیرا در کربلا نیز قاتلان امام حسین علیه السلام مسلمان بودند.
اصلا به تو چه ربطی داشت که خودت را داخل معرکه جنگ کردی؟! مگر تو یک جوان نوزده ساله با هزار امید و آرزو نبودی؟! تو را چه به جنگ ؟!
تو باید درست را می خواندی. به دانشگاه می رفتی. ازدواج می کردی. زندگی راحتی برای خود مهیّا می کردی. می دانی تو در حق خودت ظلم کردی؟!
این را من نمی گویم . این را همان هایی می گویند که تو را شهید نمی دانند و جنگ تحمیلی هشت ساله مان را جهاد فی سبیل الله نمی دانند.
اصلا به تو چه ربطی داشت عراق وارد خاک وطنت شده بود و خواهران و برادران دینی ات را زیر تانک های خود له می کرد؟!
به تو چه ربطی داشت خرمشهر تبدیل به خرابه ای شده بود و ناموست در معرض تجاوز نامحرمان بود؟!
به تو چه ربطی داشت آن زن باردار به واسطه ترکش خمپاره شهید شد و جنین داخل رحمش به دو نیم شد؟!
به تو چه ربطی داشت که کودکان آواره و بی پدر و مادر می شدند؟!
به تو چه ربطی داشت که بعثی ها مردم یک روستا، زن و مرد، پیر و جوان و کودک را در یک گودال جمع کردند و با شلیک گلوله توپ به داخل گودال بارانی از تکه ها و پاره های اعضای بدنشان پدید آمد؟!
به تو چه ربطی داشت؟!
چرا جنگیدی؟!
اصلا تو جنگیدی؟!
من که بارها به آنها گفته ام که تو جهاد کردی. تو دفاع کردی. تو از حیثیت و آبرویت دفاع کردی. تو از دینت و اعتقاداتت دفاع کردی. تو از شرافت ملّتت دفاع کردی. تو به فرمان امامت جهاد کردی.
ولی آنها به هیچ وجه نمی پذیرند. آنها عزم خود را جزم کرده اند که کار تو و همرزمانت را بی ارزش نشان بدهند.
آنها حتی نمی خواهند یاد شما در دلها باقی بماند.
آنها برای حذف شما از صفحه ی تاریخ به هر راهی متوسل می شوند.
این روزها غربت شما بیش از هر زمان دیگری نمایان است.
این روزها روی دفتر و کتاب دانش آموزان ده دوازده ساله به جای عکس شما، عکس های هنرپیشه های ...
نمی خواهم دیگران را محکوم کنم. مشکل از خود ماست. مشکل از من است. از همرزمان خودت. از مسؤولین. از آنهایی که شما را دیدند و فراموشتان کردند.
نمی توانم ...
نمی توانم این سخن را باور کنم که: « برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدند ... »
آنهایی که شنیده ها را دیده اند نیز شما را فراموش کرده اند.
شما حتی بین بچه مذهبی های ما هم غریب هستید.
پ.ن:
از وبلاگ شلمچه که با شروع موج نامه نویسی به شهدا تلنگری به من زد بسیار ممنونم. متن فوق نامه ای خطاب به برادر شهیدم محمد رضا شفیعی می باشد که در گلزار شهدای قم با ایشان آشنا شدم و در حقّم برادری کرد و هرگز لطفش را فراموش نخواهم کرد و امیدورام روز قیامت نیز شفیع خواهرش باشد.
از بچه مذهبی های بزرگوار نیز خواهش می کنم سرزنش های خودتون را نثار من نکنید. خیلی از مسائلی که در این وادی مشاهده کرده ام را از قلم حذف کردم که اگر می خواستم آنها را بنویسم به حال خودمان خون گریه می کردیم. باید بپذیریم. بپذیریم که ما هم کوتاهی کردیم.
به خدا مدیون شهدا هستم. شرمنده ی آنها هستم.